وبلاگ :
remeMber me
يادداشت :
fiX poSt
نظرات :
15
خصوصي ،
108
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
alireza
بعد صبحانه ابروهايش بالا رفت . . .
دنبال کيفش روي صندلي کناري گشت.
درش باز بود. پاکت سيگارش را درآورد.
با چشمهاي مهربان تعارف کرد: سيگــــــــــــار ؟!
مات اداهايش، لبخند زدم : نــه !
يکي گذاشت کنار لبش. گوشه ي ديگر لبش گفت:
هر وَخ بعد ِ صبونه دلت سيگار خواس،...
"خــواس" را کشيده و دلبرانه گفت: کبريت زد،
نگرفت. کبريت دوم گرفت. جمله اش را تمام کرد:
بدون که سيگاري شدي!"
خنديديم،
خنده اش رفت پشت دود غليظ اولين پک که صورتش را هم از من گرفت
آخرين جرعه ي چاي صبحانه که از ته ليوان سرازير شد روي زبانم،
ديدم شانزده سال است بعد صبحانه به او فکر ميکنم !!